به گزارش خبرنگار خاورستان، شهید علی مرکی در سال 1338 در یک خانواده مذهبی به دنیا آمد. او علاقه شدیدی به آموختن علم و دانش داشت و با آنکه در یک خانواده محروم زندگی میکرد اما کمبود مالی مانع علمآموزی او نشد. وی در دوران کودکی با مشکلات بسیار زیادی دست و پنجه نرم کرد و برای تامین مخارج تحصیلی خود همزمان با تحصیل کار میکرد.
شهید علی مرکی دورههای ابتدایی، راهنمایی و دبیرستان را در شهر بیرجند با موفقیت به اتمام رساند.
او در سالهای آخر تحصیل خود که مصادف با اوج تظاهرات مردم علیه رژیم ظالم و ستمگر پهلوی بود همدوش با دیگر همکلاسیهای خود و مردم مبارز بیرجند در راهپیماییهایِ ضد حکومت پهلوی شرکت میکرد.
بعد از پیروزی انقلاب اسلامی و شروع جنگ تحمیلی عراق علیه ایران، او که دفاع از مرز و بوم و میهنش را بر خود واجب میدانست بعد از اتمام دورهی سربازی با عضویت در بسیج و گذراندن دورههای آموزشی تخصصی راهی جبهه شد.
شهید علی مرکی یک بار بر اثر اصابت ترکش خمپاره از ناحیه لب و صورت زخمی شد اما چون عاشق جهاد و شهادت بود صحنه مبارزه را خالی نگذاشت و سرانجام در سن 23 سالگی در 17 آبان ماه 1361 در عملیات محرم در منطقهی سومار بر اثر اصابت ترکش خمپاره به ناحیهی سر به خیل عظیم شهدا پیوست و طی مراسم باشکوهی در قطعه شماره یک گلزار شهدای بیرجند به خاک سپرده شد.
مادر و پدر شهید علی مرکی دار فانی را وداع گفتهاند که برای مصاحبه به دیدار برادر شهید مرکی رفتیم.
جعفر مرکی برادر کوچک شهید علی مرکی در گفتگو با خاورستان، گفت: وقتی برادرم به شهادت رسید من کلاس سوم دبستان بودم و چیزهای بسیار زیادی یادم نیست.
وی افزود: علاقه زیادی به حضور در مساجد داشت و برای خواندن نماز به مسجد مصلی که نزدیک خانهی ما بود، نمیرفت و میگفت" برای خواندن نماز جماعت هر چه از خانه دورتر شویم ثواب آن بیشتر است" که برای خواندن نماز با پدرم به مسجد آیتی میرفت.
مرکی گفت: مادرم میگفت علی احترام من و پدرش را نگه میداشت و هیچ وقت جلوتر از ما راه نمیرفت.
وی افزود: مادرم برای من در دبستان شهید سندروس ثبت نام کرده بود اما شهید به علت اینکه علاقه زیادی به من داشت میگفت "چرا در یک مدرسه دور ثبتنام کردید" و رفت و پرونده من را گرفت و در مدرسه حکیم نزاری برای من ثبت نام کرد.
مرکی تصریح کرد: مادرم تعریف میکرد وقتی میخواست به جبهه اعزام شود ابتدا برای زیارت به مشهد رفت و آنجا نیز با داییمان که ساکن نیشابور بود دیدار کرده بود.
وی افزود: دایی برای مادرم تعریف کرده بود وقتی علی میخواست برود به جبهه چهرهاش بسیار روشن و زیبا شده بود که بعید میدانم از جبهه زنده برگردد.
برادر شهید مرکی ادامه داد: برادرم وقتی به جبهه اعزام شد دیگر به خانه برنگشت و بعد از 50 روز که در منطقه جنگی بود به شهادت رسید.
وی تصریح کرد: برادرم وقتی در منطقه جنگی بوده یک دفعه مجروح میشود که به او مرخصی میدهند تا برای استراحت به خانه برود اما او در همان منطقه در پشت جبهه استراحت میکند و حاضر نمیشود به بیرجند برگردد.
مرکی خاطرنشان کرد: مادرم میگفت " ما اول راضی نمیشدیم که علی به جبهه برود اما دیدیم یک هفته ناراحت بود و لب به غذا نمیزد و زمانی که پدرش، ناراحتی او را مشاهده کرد، رضایت داد تا علی به جبهه برود".
برادر شهید مرکی گفت: مادرم تعریف میکرد: "یک شب، نیمهشب از خواب بیدار شدم و به حیاط منزل رفتم که در همان لحظه یک هواپیما را در آسمان دیدم. به پدر علی گفتم علی شهید شده و جنازهاش را آوردند".
وی افزود: روز بعد از طرف سپاه به منزل ما میآیند که پسر شما زخمی شده است اما مادرم میگوید "نه من میدانم پسرم شهید شده است" که بعدا متوجه میشویم هواپیمایی که شب گذشته مادرم دیده بود همان هواپیمایی بوده که با آن جنازه شهدا را آوردهاند.
فرازهایی از وصیتنامه شهید علی مرکی:
وقتی که خدا به بندهاش وعده میدهد که کسانی که با جان و مالشان در راه خدا پیکار میکنند، خدا در عوض با بهشتش با آنها معامله میکند، خوشا به حال چنین کسانی که بتوانند در این راه به هدفشان نائل شوند، وقتی مشتری خدا باشد چه باک از کشته شدن آنهم مرگ خونین.
پدر بزرگوارم شما حق بزرگی بر گردنم دارید امیدوارم که بتوانم زحمات شما را با ریختن خونم در راه اسلام ادا کنم.
مادر عزیزم من به وجود شما افتخار میکنم که توانستم در دامن شما به این حد از علاقه به اسلام و قرآن نائل گردم.
ملت عزیز ایران از دعا برای سلامتی و طول عمر امام امت و رزمندگان عزیز فراموشتان نشود، فریب گروههای محارب با خدا را نخورید و با در صحنه بودنتان مشت محکمی به دهان گروهکها و اربابشان آمریکا بکوبید.
انتهای پیام/ 132
نظر شما